فامیل دور

ساخت وبلاگ
به به ۱۴۰۳ هم از راه رسید من همیشه از سالهایی که فرد هستند بیشتر خوشم میادآب و هوای آلمان اینجوریه که پاییز زمستون برف میاد بهار تابستون هم برف میاد ولی فرداش آفتابیه!!امسال سالی که من به چهل سالگی قدم میذارم و این تجربه ای بی مثل برای منهپنج ماه از هاجرو میگذره و باید بگماگرچه میدونستم دو روش برای زندگی کردن وجود داره (روش اول غنیمت شمردن حال هست و عطای آینده رو به لقاش بخشیدن. و روش دوم هم همون سیستم یک سال بخور نون تره بعدش بخور نون کره،… و پذیرش اینکه فکر کردن مسئولیت داره و مسئولیت هم زحمت داره و اگه افتادی توی این راه به میزان زیادی آسفالت میشی….)اما اون چه که عمیقاً در این پنج ماه بهش رسیدم اینه که هیچکدوم از این دو روش بر دیگری ارجح نیست و این نیست که یکی درست باشه و اون یکی غلطهر کسی می‌تونه برای زندگیش که از اتفاق یک بار هم هست و تکرار نشدنی، تصمیم بگیره.نمیدونم شاید یه روز نظرم عوض بشهاینم یاد گرفتم که من سخت ناآگاهم و نظر و فکرم هیچ دو روزی مثل هم نیست , که اگه نباشه میتونم امیدوار باشم احتمالا مسیر رشد همین میتونه باشه!امضا :فامیل دور در حال آسفالت سه منظوره!! فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 4 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:05

به یه نقطه ای از زندگی رسیدم که نه حوصله راست گفتن دارم ...نه دروغ گفتن!!

حتی جواب کنجکاوی آدم ها رو هم دلم میخواد اینجوری بدم

تو بیمارستان بدنیا اومدم
از بچگی بزرگ شدم
چند سال سن دارم
تو دوران کودکیم بچه بودم
با رفیقام دوست شدم
بعضی شبا می‌خوابم خواب میبینم
تو خونمون زندگی میکنم
تا حالا نمردم


فامیل دور...
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:43

اگر روزی گفتم تو را بخشید م بدان بیکس ترین عالمم. فامیل دور...
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 10:13

خوب چهار ماه گذشت و الان منم و هزارجور احساس‌و فکرعین آفتاب‌پرست هر لحظه یه حالی دارمخوشبختی و خوشحالی ،تجربه چیزهای جدید،امید به آینده بی انتها و رو به جلوتا... زار زدنبرای آخرین کبابی که تنها و با اشک خوردم ، درست مثل غذای قبل از اعدام برای آخرین خداحافظی که نه از بوس خبری بود نه از بغلبرای اینکه حتی یه نفر نگفت:«بمون!»...اینکه هیچ تازه لحظه شماری می‌کردند برم زودتر!برای...گذشته نامعلوم انگار دست بردار نیستنمیدونی دوست نداشتن یا آیا ازت متنفر بودند ...بعضی وقتها فرق این دو تا خیلی مهم میشه! آیا درست فکر می‌کردی واقعی بود یا کیک خیلی بده که گذشتت هنوز پرونده باز باشهاون وقت تصمیم برای آینده انگار خیلی سخت میشهآینده‌ای که نمی‌دونی باید ادامه بدی و اون گذشته رو احیا کنی... یا به خاطر پیشرفت و اهداف‌ و آرزوهای خودت بجنگی چون روی برگشتن نداری ادامه میدی... و یا به خودت این امید رو بدی که زود برمی‌گردی و این برای کوتاه مدت هستبرای بچه ای که تا امروز نداشتیش تا الان بتونی درس بخونی و کار کنی تا براش محیط مناسبی رو آماده کنی!! در حالی که الان نمیدونی اون بچه وجود داره یا نه؟؟؟اینا تاثیر گذشته در آینده بود تاثیر گذشته در حال، میشه وقتی داری دنبال کار می‌گردی و ... یاد جمله پدرت می‌افتی که بهت می‌گفت به خاطر یه آرزو زندگی راحت و لاکچری خودتو داری نابود میکنی ...مجبور میشی بری دستشویی بشوری!!! ... و من الان دارم خودم میبینم که چه رقابتیه برای دستشویی شستن حتی! تنهایی گ*ه ترین قسمت زندگی ولی یادت باشهنه آرامشت را به چشمی وابسته کن،نه دستت را به گرمای دستی دلخوشچشم‌ها بسته می‌شوندو دست‌ها مشت می‌شوندو تو می‌مانی و یک دنیا تنهاییمیلیون‌ها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش‌ها و سنجاب فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 14:34

اینجا در بلاد کفر از دهم فروردین تا سیزدهم ۴ روز، تعطیلات عید پاک Easter هست و یجورایی همون جشن اومدن بهار.دیروز وقتی درخت‌های تخم مرغ رو دیدم تعجب کردم!! تخم مرغ های رنگی که به درخت جلوی خونه ها آویزون شده ...بعد فهمیدم مث من یک ماه جلوتر پیشواز عید رفتن و اینجا هم مثل تخم مرغ رنگی های ما توی سفره هفت‌سین که نماد زایش هست، تخم مرغ رنگ میکننالبته اینا یه داستانی هم دارند که احتمالا تحت تاثیر آلیس در سرزمین عجایبه یا به احتمال بیشتر اون تحت تاثیر این داستان بوده! بهر حال میگن توی روز عید خرگوش ها تخم مرغ ها رو میدزدن و برای همین تخم مرغ ها رو رنگ میکنن که اونا پیداشون نکنند! یه جور سرگرمی برای بچه ها.ما داستان خرگوش نداریم اما یادمه دو روز به عید مامان جونم کلی تکه پارچه رنگی برام میآورد و چه شور و شوقی داشتیم ببینیم وقتی تخم مرغ ها پخت و پارچه ها رو ازشون باز کردیم، چه رنگی میشن!هنوز مامانم دوست داره تخم مرغ ها رو رنگ کنه بخصوص که اگه عید صبح باشه. یه بار هم تخم شترمرغ داشتیم و از بس دنبال درل و چکش بودیم که یه جوری پوسته سالم بمونه... نفهمیدیم کی توپ رو زدن و عید شد!اگه قرار بود ما هم تخم مرغ هامون رو به درخت آویزون کنیم چی میشد؟! شترمرغ آخه؟؟برچسب‌ها: عید پاک , تخم مرغ , رنگی فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 14:34

این چند روز فکر میکنم اگه ایران بودم هر روز کمدها رو می ریختم بیرون و مشغول تمیز کردن میشدم ...این وقتها خانوادم دنبال رزرو جا برای سفر عید میشدند و خانواده همسر هم مشغول فامیل وعده گرفتن که با خودشون ببرن ویلای شمال... این وسط ما طبق دستور همسر می موندیم خونه چون ممکن بود دزد بیاد! و ۱۴-۱۵ روز عید میشد برزخ !البته امسال ماه رمضون افتاد توی عید ! ربنا باعث شد خانواده من از مسافرت صرف نظر کنند ...از اون طرف بعد از ۷ سال، چند ماه پیش خونه طبقه پایین صاحب دار شد و دیگه کسی نگران خالی موندن خونه و دزد نیست!چهارشنبه سوری هم که هر بار بدجور منو میسوزند! مامانم یه چند سالی ازم پرسید میشه بریم باغ پدرهمسر ؟! و چون همسر می‌گفت نه ! من میموندم و چشم های شیطون مامانم که همه رو جمع میکرد توی محوطه خاکی دم خونه و بساط آتیش و تنقلات رو براه میکرد...اما سفره هفت سین... از اول اسفند سفره میچیدم هم توی شرکت هم خونه...هر سال میرفتم و شمع نماد اون سال رو میخریدم اونم جفتی مادام و موسیو! اما سفره چیدن هم دو سه سالیه از سرم افتاده. پارسال یعنی همین سالی که نفس های آخرشه حتی سفره هم پهن نکردم!آخه سفره هفت سین به ظرف و تزیینش نیست.به آدم هایی که دورش میشینن، به عکس هایی که کنار هم میگیرن ، به آرزوهایی که از ته دل برای هم میکنن، به بغل و دست و روبوسی های بعدشه ...اون وقت تنهایی نشستن و عکس سلفی گرفتن ...؟! بهتر که پهن نکردم!فقط رفتم شولو(ماهی گلفیشم) رو خریدم! و چه حیف که اینجا ماهی قرمز نیست...اما هنوزم به مامانم میگم وقتی تماس تصویری میگیرم بره کنار شولو بشینه تا اونم ببینم!خلاصه که عیدهای من با غم و شادی همراه بود و امسال غیر از غم و شادی حس دیگه ای بهش اضافه شده ؛ حس ؟؟؟امضاء: فامیل دور مشغول خر فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 14:34

وقتی به مهاجرت فکر میکنم یادچیزهایی می‌افتم که دیگه ازشون خبری نیست...مثل فاصله ،زبان مادری ،خیابونایی که دست انداز هاشو بلدی، کارمند بانکی که وقتی می‌بینند بلند میشه و به همکارش سفارشت رو میکنه، رستورانی که مراسم سالگرد و تولد گرفتی، همکاران حتی توی شهرهای مختلف، دکتر و کلینیکی که میرفتی،شوفاژهایی که با اولین باد روشن میشد و با همون پیرهن تابستونی پاییز رو طی میکردی.... .وقتی چمدون می‌بندی باید فیلم« ۱۰۰ چیز» رو دیده باشی تا بتونی بین هزارتا چیز فقط ۱۰ تا شو انتخاب کنی و با خودت ببریوقتی میرسی بوی آزادی رو احساس می‌کنی ، زندگی جدید، کنتری که از صفر شروع شده...وقتی دنبال خونه و وسایل زندگی می‌گردی به خودت میگی « فعلا» بعدا اوضاع بهتر میشهوقتی کارمند بانک سرش رو تکون میده و تو نمیتونی بهش بفهمونی بابا این یه انتقال ساده ست ! یا اینکه خودت باید کل عملیات رو انجام بدی... باز هم میگی عوضش اختلاس نمی‌کنندوقتی عین بچه کوچولو بدون مادر و خانواده باید همه چیز رو از اول یادبگیری و فکر کنی چیزهایی که این سی چهل سال یاد گرفتی باید بره توی آرشیو سیر تکاملی بشر و بفهمی توی عصر جدیدی هستی و اونا دیگه منقرض شدندهیچ جای تجربه و آزمون و خطا هم نداری چون باید هزینه ش رو بدی که...وقتی کلید گم میکنی و بارها از خودت میپرسی برای چی نذاشتیش توی کیفت یا چرا اون کلید در پشتی رو از دسته کلید در نیاوردی و تعدادش رو کمتر نکردیوقتی لیز میخوری نمیدونی خدا خدا کنی چیزت نشده باشه که بخوای هزینه بدی... یا لپ تاپت نشکسته باشه!؟وقتی یادت می‌ره ساعت ۶ در کتابخونه خود به خود قفل میشه و تو بیرون در میمونی و نه کاپشن داری نه موبایل نه کلید خونه و نه ....وقتی در اثر یه قل اضافه خوردن غذات صدای آژیر خونه رو می‌ذ فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 15:07

خاطرات گ*ه مال محال یادم بره..._ تصمیم میگیری بعد از دو ماه مهاجرت با زبان داغون آلمانیت بری گواهینامه بگیری- بهت میگن باید دوره کمک های اولیه بگذرونیم- برای ثبت نام پول نقد میخوان که تویی که همیشه پول نقد داشتی تازه کارت بانکیت درست شده و هیچ پول نقدی نداری- یه آقای ایرانی میگه من برات پرداخت میکنم و تو بزن به حسابم و شماره موبایلت رو میگیره- دو روز بعد خودت میری اون آموزشگاه که مدارکت رو تحویل بدی و توی راه بخاطر یخبندان لیز میخوری و رسماً پهن زمین میشی- وقتی له برمی‌گردی خونه میبینی کلیدهات نیست- به صاحب خونه زنگ میزنی و بهت میگه اگه تا فردا پیدا نشد ۲۰۰ یورو باید بدی تا قفل ها و کلیدها عوض بشه- توی گروه دانشگاه و گروه ایرانی ها میزنی که یه دست پاچلفتی کلیدهاشو گذاشته توی جیبش و خب گم کرده و از اونجایی که اون روز از ۸صبح تا ۸شب جای نرفته نداشتی نمیدونی اصلا کجا رو بگردی-اون گروه ها هم که تا کسی ببینه و خبر بده ازش گذشته-پیش خودت میگی دو ماه نخوری کردم و صرفه جویی حالا یهو 200 یورو از دست رفت... بعد یاد حرفهای هشداردهنده خانواده می‌افتی که چند بار بهت گفته بودند مواظب کلیدهات باش... بعد به این فکر می‌کنی که حتما صاحب پول راضی نبوده... بعد میگی بخاطر مامانم که هر روز نذر می‌کنه و غصه دوریم رو میخوره... تهش... تهش میگی خدایا شکرت اما نه با طعنه از اونایی که از وقتی اومدی هر روز میگی ... از اونایی که باور داری خدا حواسش خیلی بهت هست... از اونایی که می سپاری به خودش و میگی یه حکمتی حتما داره... از اونایی که دلت آروم میشه و شونه هات محکم... انگار یه کوه ساپرتت می‌کنه و تو میتونی بهش تکیه کنی... ساعتها میتونم راجع بهش بگم اما تا حسش نکرده باشی نمی‌فهمی چی میگم!!- همون آقای ایرانی فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 21:37

دوستان گلم اگه مهاجرت کردید ... شب سال نو ، نصف شب فکر نکنید زودپز نجف آبادی توی آشپزخونه ترکیده هاااا!!!
ایرانی های حاضر در صحنه دارند برای رو کم کنی خمپاره میزنن به جای فش فشه

امسال از اون سالهایی بود که من پایانش رو جشن گرفتم نه شروعش رو...


فامیل دور...
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 19:57

حتما که باید فامیل پس از مهاجرت با فامیل قبل از مهاجرت فرق داشته باشه و من در جستجوی این تغییرات در درون خودم هستمدو ماه گذشته وهنوز رفیق گرمابه دنبال پول جور کردن برای قرض های من و خودشههنوز خواهرم به مادرم میگه که من کار بدی کردم که همسرم رو ترک کردمهنوز مادرم یادش هست که هر بار برای تولد و مهمونی شب یلدا چقدر حرص میخوردمهنوز همسر پنجشنبه ها و جمعه ها دلش میخواد برای هردومون برنامه بریزههنوز با اطرافیان من درگیر هست اما دیگه توی خوابهاشهنوز از کارهام ایراد میگیره و منم هنوز کارهایی که میگه رو انجام میدمهنوز پدر یوسف برای روز زن برام هدیه میگیرههنوز مهمونی خاله ها اجباریههنوز دخترخاله فوضول هست که بپرسه در زندگی ما چی میگذرههنوز توی شرکت شنگ های ناگهانی و بدون هماهنگی زده میشه و یهو میبینی بیمه ت رو قطع کردند اما دارند از مجوزت استفاده میکنند و به جای تو تصمیم میگیرند هنوز هم پر از سوالم و دلم میخواد آدم بهتری بشمبقول پیترسن صبح از خواب بیدار میشم و میپرسم کدوم کار اشتباهم رو امروز میتونم انجام ندم یا بهترش کنمهنوز دنبال کار راحت و درامد بیشترم هنوز دنبال یادگرفتن و پیشرفتمدیگه هر روز یا هر دو روز سردرد میگرن نمیگیرمدیگه از خواب نمیپرم و بدنم نمیلرزهدیگه هر هفته ساعت ها گریه نمیکنمدیگه دروغ نمیگم ...خیلی کم میگم! انگار واقعا هاجروا با جاهدوا جواب میده فامیل دور...ادامه مطلب
ما را در سایت فامیل دور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : familedoooro بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 19:57